مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
شد از غـم دو طـشت، دلـم پُر ز خـون خونِ جگرم مدام فـرو ریزم از عـیون در حیرتم به زینب مضطر چهها گذشت آن دم که اوفتاد نگاهش برآن دو طشت یک طشت را ز خون جگر دید لاله گون یک طشت را بدید درآن رأس پرُ ز خون یک طـشت را بدیـد پُـر از پـارۀ جگـر یک طشت را بدید درآن رأسِ چون قمر برخاست چون ز تاب عطش مجتبی ز خواب برداشت کوزه را که بنوشد دوجرعه آب آبش به کام رفت و دلش پُر شراره شد از زهـر اشـقـیا جگـرش پاره پـاره شد از آه وناله، خـون دل اهل جهـان نمود طـشتی طلب ز زینب قامت کمان نمود آن طشت، پُر ز خونِ دلِ دردناک کرد زینب بدید و از غم او جامه چاک کرد طشت دگر که زینب از آن گشت بیسکون در شـهـر شـام بـود به بـزمِ یـزیـد دون آن دم که رأس پاک شهـنشاه بحر و بر آغاز کرد خـواندن قـرآن به طشت زر برداشت چوبِ کینه یزید از ره غضب کـرد آشـنا به لـعـلِ لبِ شاه تـشـنـه لـب زینب به ناله گفت که ای بیحـیا! مزن چوب جفا به بوسه گه مصطـفی مزن! دارد صغیر تا به صف محشر، شور و شین گاه از غـم حـسن، گهی از مـاتم حسین |